برای ستایش تو همین سنگریزه ها کافی است تا از تو بتی بسازم
برای ستایش تو همین سنگریزه ها کافی است تا از تو بتی بسازم

برای ستایش تو همین سنگریزه ها کافی است تا از تو بتی بسازم

چه کرده این شاپور دوم

تبعید اعراب مهاجم، از بحرین و غرب خلیج فارس به کرمان و مکران

شاپور دوم (ذوالاکتاف)

    18 آوریل سال 331 میلادی شاپور دوم (ذوالاکتاف) شاه ساسانی وقت پس از سرکوب شورشیان عرب در بحرین و نواحی غربی خلیج فارس، که در ایام طفولیت او از صحرای عربستان به این مناطق مهاجرت کرده بودند، دستور داد که هزاران تن از آنان به روستاهای دوردست کرمان و مکران (جنوب بلوچستان امروز و غرب رود سند) تبعید شوند. شاپور دوم پیش از تولد، شاه ایران اعلام شده بود و اعراب قبل از رسیدن او به سن رشد (و در زمان حکومت نایب السلطنه او)، از خلاء قدرت در تیسفون (پایتخت وقت ایران) سوء استفاده کرده و از جمله دست به مهاجرتهای غیر مجاز به قلمرو ایران زده بودند که وی بعدا آنان را به سخت ترین شکلی مجازات کرد. نوشته اند که به تصمیم شاپور دوم، کتف عرب ها را سوراخ کردند و آنان را به ریسمان کشیدند و به همین دلیل، اعراب وی را ذوالاکتاف خوانده اند. (مورخان رومی نوشته اند که شاپور به خاطر شانه های پهن و گردن ستبر به «ذوالاکتاف» معروف شده است. مورخان دیگر در رد نظر مورخان رومی نوشته اند که اگر چنین بود چرا در نامیدنش از واژه عربی استفاده شده است.).

    شاپور دوم در طول حکومت خود چند بار با رومیان درگیر شده و آنان را به سختی شکست داده بود.

با تشکر از http://www.iranianshistoryonthisday.com

ماجراهای پنبه

همش غر می زنی پنبه

می خوای بهت بگیم عمه


از صبح می آی به مانیتور

به سان یک کاریکاتور

زول می زنی

به دنیا هی لت می زنی


ورد زبونت دم به دم

امروز سگم امروز سگم


هیچ می دونی چند سالته

سر جهازت غرغراته

تو عکسات 70 سالته

گرچه اگه 30 سالته


این و بدون پنبه جونم

به قول اون دوست جونم 


ترنجبین زردی بره 

توخوبی با

هرچی غره


.....جونم چی میکشی

از این پلوی آبکشی



از قدیم و ندیم

زپرتی :
واژة روسی
 Zepertiبه معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق‌های روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می‌افتاد دیگران می‌گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.

هشلهف :
مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی ازواژه‌ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می‌تواند نا زیبا و نچسب باشد،جملة انگلیسی (
I shall haveبه معنی من خواهم داشت) رابه مسخره هشلهف خوانده‌اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! واکنون دیگر این واژة مسخره آمیز را برای هر واژه و عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار می‌برند.

چُسان فسان:
از واژة روسی
Cossani  Fossaniبه معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.

شر و ور:
از واژة فرانسوی
 Charivariبه معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.

اسکناس:
از واژة روسی
 Assignatsiaکه خود از واژة فرانسویAssignatبه معنی برگة دارای ضمانت گرفته شده است.

فکسنی:
از واژة روسی
 Fkussniبه معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است.

نخاله:
یادگار سربازخانه‌های قزاق‌های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می‌گفتند
 Nakhalو مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط  و به درد نخور هم استفاده کرده‌اند.

فریدون مشیری

چند وقتی بود از زنده یاد فریدون مشیری چیزی نخونده بودم تا که امروز به این شعرش برخوردم .حالم و عوض کرد می ذارمش تو وب بخونید نظر بدید.



شب ها که دریا، می کوفت سر را


بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛



شب ها که می خواند، آن مرغ دلتنگ،

تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛

 

شب ها که می ریخت، خون شقایق،

از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛



شب ها که می سوخت، چون اخگر سرخ

در پای آتش، دل های یاران؛

 

شب ها که بودیم، در غربت دشت

بوی سحر را، چشم انتظاران؛

 

شب ها که غمناک، با آتش دل،

ره می سپردیم، در زیر باران؛

غمگین تر از ما، هرگز نمی دید

چشم ستاره، در روزگاران !

 

ای صبح روشن ! چشم و دل من

روی خوشت را آئینه داران !

بازآ که پر کرد، چون خنده تو

آفاق شب را، بانگ سواران

نمی دونم چه اسمی براش بذارم.شما بگید؟

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
 
- پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
 
- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:
- براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
 یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود....